بنام خدا ، توی هیچ جای تاریخ و از هیچ نویسنده ای نمیتونید جمله ای مبنی بر اینکه جایی بیشتر از کربلا قهرمان داشته باشه و جایی پر درس تر از کربلا باشه پیدا کنید . از پیرمرد 80 ساله تا نوزاد اینجا معلم اخلاق اند . فقط حیرانم که چه دلیلی وجود داشت که اون روز بعد از اون فاجعه عظیم زمین و زمان در هم پیچیده نشد . دلیلش چی بوده نمی دونم !
متن زیر رو از یه نشریه منتقل کردم به اینجا و نوشته خودم نیست .
وقتی که صبح شد، پس از خواندن نماز صبح و ... (همیشه همراه عمّه سادات بوده) ناگهان مشاهده کرد کنار چادرهایشان، نیزهها برپا است.
نورانیت سر ابیعبدالله (ع) از دور، دلِ دختر را برده است. زانوکشان به سمت نیزهای که سر بابا بر آن بود آمد.
اوّل یک نگاهی به صورت پدر نمود. دید یک طرف صورت سیاه شده و خاکی ...
راوی میگوید:
دیدم، نیزه خودش به قدرت الهی خم شد. (دست بچّه که به بالای نیزه نمیرسد لذا نیزه خم شد و در بغل دختر قرار گرفت ...)
سر را در آغوش گرفت و ... (زمزمه میکرد) بابا! قربان سرشکستهات شوم ...
فراز آخر ذکر مصیبت و زبان حال
به هر صورتی که بود دختر روی پاهایش ایستاد.
قرآن میگوید:
یوسف (ع) از بالای چاه توسط برادرانش انداخته شد.
حال پس از سالها که حضرت یعقوب (ع) فرزندش را دید و ملاقات نمود و ... از او سؤال میکند که آن وقتی که توی چاه افتادی چه شده و کجای بدنت درد گرفت و ... چه بلایی به سرت آمد.
یوسف گفت: خدا محبّت دارد و ...
حال شما به خیالتان فکر نمیکنید که وقتی سرِ پدر در بغل دختر قرار گرفت با بچّه درد و دل نکرده است و از او سؤال نکرد که:
(دختر بچّه یا پسر بچه وقتی آرام هم میافتد زودی بدنش کبود میشود چه برسد که از فاصلهای روی زمین بیفتد)
به گیسوان پریشان نظاره جایز نیست
نظر به پیرهن پاره پاره جایز نیست
نگاه دختر شامی نگاه تردید است
برای دوست شدن استخاره جایز نیست
به جان خسته سزاوار نیست خنده زدن
به جسم سوخته حتی اشاره جایز نیست
ز خار پای غریبی چو بوسه باران بود
دواندنش به بیابان دوباره جایز نیست
هنوز دامن آتش گرفته میسوزد
به جان سوخته دامن شراره جایز نیست
به سوی قافلة بانوان معصومه
نگاه خیره سر چشم پاره جایز نیست
برای بردن سوغات نزد دختر خویش
ز گوش پارة من گوشواره جایز نیست
به قصد سیلی و ترساندن و زدن دل شب
به نعره در پی دختر سواره جایز نیست