مرگ مسئله ایه که هر کسی آگاه و ناخود آگاه ، پیر یا جوان ، شاه یا
گدا ؛ در بعضی شرایط ناگزیر میشن بهش فکر کنن. من هم در شرایط مختلف . در سنین
مختلف بهش فکر کردم .
کودک که بودم وقتی میدیدم کسی میمیره ، چون تصوری از مرگ نداشتم فکر
میکردم اگه همه آدمها بمیرن من نمیمیرم . چون هیچ گونه آشنایی با مرگ نداشتم
بزرگتر که شدم فکر میکردم حالا شاید یه روزی بمیرم اما نه به این
زودیا ، مثلا شاید هزار سال دیگه .
نوجوان که شدم فکر میکردم من هم مثل همه میمیرم و با مردن از دست این
دنیا و آدماش راحت میشم ؛ حالا بعد از شاید هفتاد هشتاد سال . دنیای نوجونیه دیگه
.
جوون که شدم تازه فهمیدم که نه بابا ، همینطور راحت هم نیست که بمیری
و در آرامش چند هزار سال بخوابی تا برسی به قیامت و بعد از ده دقیقه حساب رسی ، بری
بهشت با یه حوری یه گوشه دنج تا همیشه زندگی کنی ، حالا شاید یه دویست سی صد تا
بچه دار هم بشی .
مرگ تازه اول راهه و این دنیا مقدمه این راه . من نمی خوام در مورد
بعد از مرگ صحبت کنم ، بلکه میخوام درباره قبل از مرگ صحبت کنم ، همین چند صباحی
که داریم خیلی ساده میگذرونیم و خیلی ساده نامه ورودیه جهنم رو خودمون امضا میکنیم
.
چقدر توی این روزای کوتاه این دنیا میتونیم کار خوب بکنیم ، چند نفر
رو میتونیم شاد کنیم ، چند تا کار خوب ، زیبایی این دنیا فقط کار خوبشه ، تو روزها
بزن و برقص ببین آیا شاد میشی ! اما یه کار خوب با نیت خدایی انجام بده ، حتی اگه
شده نجات دادن یه مورچه از داخل گودال آب ، ببینید چقدردلتون آرووم میشه . به این
میگن شادی . اما اینم حرف دلم نیست .
حالا بعد اینهمه حوادث جور واجور که توی بیست و سه سال زندگی ام دیدم
و با توجه به افراد آگاه و خیر خواهی که اطرافم بودند و با توجه به نعمت تفکر که
خدا بهم داده مرگ رو دقیقه کمتر از یک قدم جلوی خودم احساس میکنم ، به طوری که اگه
لحظه ای مهلت پیدا کنه سایه شوم این دنیا رو از سرم کم میکنه . باز اینم حرف دلم
نیست
حرفم اینه ، آیا جوری زندگی کردم که بعد از مرگم دل کسی برام تنگ بشه
؟
آیا کاری کردم که بعد از مرگم دیگران منو به اون کار یاد کنن ؟
آیا نیت و عمل پاکی داشتم که به محض ورود به اون دنیا با رحمت خدا
روبرو بشم نه با خشم خدا؟!!
خدایا خودت میدونی که من از وقتی خودمو شناختم به اعمالم توجه داشتم
که فقط برای تو باشه ، به عزتت اگه خطایی دیدی ندید بگیر که از بزرگی تو کم نمیشه
اما توجه ات منو بی نهایت بزرگ میکنه .
خدایا میدونی که من با تمام وجودم برای مرگ آمادم ، چون ملاقات چون تو
رئوفی و رحمانی و رحیمی نمیزاره از مرگ بترسم ، اگه توی این راه سختی ای هم ببینم
از عمل خودمه ، هر چند کوله بارم خالیه اما بقول مولای اول ما ، در حظور چون تویی
کریم کوله بار آوردن بی احترامیه .
نمی دونم این نغمه ای که توی زندگیم خوندم و رفتم "روزگار
میسپارد بیاد" ؟