بنام خدا
به بهشت زهرای تهران که سر زده بودم یه سر هم
رفتم قطعه هنرمندان ، همه جای ایران رسم بر اینه که وقتی کسی از دنیا میره روی
قبرش اسم خودش و پدرش و یکم نشونی که بشه طرف رو شناخت روی قبرش مینویسن اما انگار
تو قطعه هنرمندان هر مشکی فقط و فقط بوی خودش رو داره و روی آرامگاهش فقط اسمشو بزرگ مینویسن . چقدر
دلم برای خسرو تنگ شده بود اما هیچ وقت دوست نداشتم خسروی خوبم رو اینقدر شکیبا
خفته در آغوش خاک ببینم . سر خاکش یه لحظه خندم گرفت ، یاد اون کلمه معروف اش توی
خانه سبز افتادم که دم به ساعت میگفت : عاطفه .
ونوشته بود به رسم یادگار روی آرامگاهش :
بر من ببخشایید
اگر چه خیلی دیر ، خیلی دور
ولی احساس میکنم رسیده ام ، شاید !
به شما ، به ما ... به او
و اما عزیز تازه در گذشته ای که افتخار گیلان زمین بود مرحوم ملک مطیعی
پیر مرد خوش ذوق و دوست داشتنی که خیلی ها دوستش داشتن
و مرحوم نیکو خردمند که چه بازی ای روان و آرام بخش داشت خدا رحمتش کنه
و مرحوم جعفر بزرگی که هنوز هم طنین صداش توی گوشم هست
و خیلی عزیزان که اسمشون الان یادم نیست و چه
زیبا خوابیده بودند و در سکوت هیاهوی ما آدمهای گمشده در شلوغی و همهمه دنیا رو
نظاره میکردن.
شمایی که با تصویر و صداتون بزرگ شدم و زندگی کردم، تا من زنده م یادتون تو ذهن و قلبم موندگاره
روحتون شاد